یاد آن خانه و آن بابای پیر
یاد آن دَستان وعشق بی نظیر
خانه بود وهیچ اِمکانی نبود
درنداری چشم مادَر بود سیر
در زمستانها بارانی عجیب
یک کماچدون براُجاقی داشت شیر
بهر پخت نان آفتابی نبود
مادری میکرد یک چانه خمیر
بچه هابودندگرسنه و غمین
می پخت مادر براشون یک فطیر
از وجودش ماند آن عطرو شمیم
قدر آن دانسته شد اما چه دیر
بیک بگو شعری ازدوران پیش
زان قدیم محضون ماندم دل اسیر
محمد بیک