من مرغکی بی لانه ام
عاشق بسوی خانه ام
پر می زنم بی درکجا
دنبال آن افسانه ام
ماندم هنوز بر کوی او
گویند همه دیوانه ام
گم کرده ای دارم به راه
دنباله آن جانانه ام
هر روزه بود این کارمن
بر بام آن ویرانه ام
بر شعله ات پر می کشم
تو شمع ومن پروانه ام
گه گاه که می بیند مرا
در چشم او بیگانه ام
در شاخه سار زندگی
افسوس که رفت دٌردانه ام
ای یار هنوزم منتظر
ازدست تو پیمانه ام
برگردبه یکبار دگر
برسوی دام ودانه ام
گوید غزل بیگ با رها
بر خاک واین کاشانه ام
محمد بیک